آسمان همچون صفحه ی دل من
روشن از جلوه های مهتاب است
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خواب ست
خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمه ای دلخواه
می نهم سر به روی دفتر خویش
تن صدها ترانه می رقصد
در بلور ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رویا رنگ
می دود همچو خون به رگهایم
آه... گویی ز دخمه ی دل من
روح شبگرد مه گذر کرده
یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس تر کرده
بر لبم شعله های بوسه ی تو
می شکوفد لاله ی گرم نیاز
در خیالم ستاره ای پرنور
می درخشد میان هاله ی راز
ناشناسی درون سینه من
پنجه بر چنگ و رود می ساید
همراه نغمه های موزونش
گوئیا بوی عود می آیدآه...
باور نمیکنم که مرا با تو
پیوستنی چنین باشد
نگه آن دو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد
بی گمان زان جهان رویایی
زهره برمن فکنده دیده ی عشق
می نویسم در دفتر خویش: ((جاودان باشی ای سپیده ی عشق!))
خيلي سخته كه دلي روبا نگات دزديده باشي
وسط راه اما ازعشق،يه كمي ترسيده باشي
خيلي سخته كه بدونه واسه چيزي نگراني
ازخودت مي پرسي يعني،ميشه اون بره زماني؟
خيلي سخته توي پاييزباغريبي آشنا شي
اما وقتي كه بهار شد يه جوري ازش جداشي
خيلي سخته يه غريبه به دلت يه وقت بشينه
بعد به اون بگي كه چشمات نمي خواد اونو ببينه
خيلي سخته كه ببيني كسي عاشقيش دروغه
چقدر از گريه اون شب،چشم تو سرش شلوغه
]خيلي سخته واسه اون بشكنه يه روز غرورت
]اون نخواد ولي بمونه هميشه سنگ صبورت
خيلي سخته بودن تو واسه اون بشه عادت
ديگه بوسيدن دستات واسه اون نشه عبادت
خيلي سخته كه دل تو نكنه قصد تلافي
تا كه بين دوپرستو نباشه هيچ اختلافي
خيلي سخته اونكه ديروز واسش يه رويا بودي
از يادش رفته كه واسش تو تموم دنيا بودي
خيلي سخته بري يكشب واسه چيدن ستاره
ولي تا رسيدي اونجا ببيني روزشد دوباره
خيلي سخته كه من وتو هميشه باهم بمونيم
انقد عاشق كه ندونن ديوونه كدوممونيم
خيلي سخته كه دلي روبا نگات دزديده باشي وسط راه اما ازعشق،يه كمي ترسيده باشي خيلي سخته كه بدونه واسه چيزي نگراني ازخودت مي پرسي يعني،ميشه اون بره زماني؟ خيلي سخته توي پاييزباغريبي آشنا شي اما وقتي كه بهار شد يه جوري ازش جداشي خيلي سخته يه غريبه به دلت يه وقت بشينه بعد به اون بگي كه چشمات نمي خواد اونو ببينه خيلي سخته كه ببيني كسي عاشقيش دروغه چقدر از گريه اون شب،چشم تو سرش شلوغه خيلي سخته واسه اون بشكنه يه روز غرورت اون نخواد ولي بمونه هميشه سنگ صبورت خيلي سخته بودن تو واسه اون بشه عادت ديگه بوسيدن دستات واسه اون بشه عبادت خيلي سخته كه دل تو نكنه قصد تلافي تا كه بين دوپرستو نباشه هيچ اختلافي خيلي سخته اونكه ديروز واسش يه رويا بودياز يادش رفته كه واسش تو تموم دنيا بودي خيلي سخته بري يكشب واسه چيدن ستاره ولي تا رسيدي اونجا ببيني روزشد دوباره خيلي سخته كه من وتو هميشه باهم بمونيم انقدعاشق كه ندونن ديوونه كدوممونيم
خيلي سخته كه دلي روبا نگات دزديده باشي وسط راه اما ازعشق،يه كمي ترسيده باشي خيلي سخته كه بدونه واسه چيزي نگراني ازخودت مي پرسي يعني،ميشه اون بره زماني؟ خيلي سخته توي پاييزباغريبي آشنا شي اما وقتي كه بهار شد يه جوري ازش جداشي خيلي سخته يه غريبه به دلت يه وقت بشينه بعد به اون بگي كه چشمات نمي خواد اونو ببينه خيلي سخته كه ببيني كسي عاشقيش دروغه چقدر از گريه اون شب،چشم تو سرش شلوغه خيلي سخته واسه اون بشكنه يه روز غرورت اون نخواد ولي بمونه هميشه سنگ صبورت خيلي سخته بودن تو واسه اون بشه عادت ديگه بوسيدن دستات واسه اون بشه عبادت خيلي سخته كه دل تو نكنه قصد تلافي تا كه بين دوپرستو نباشه هيچ اختلافي خيلي سخته اونكه ديروز واسش يه رويا بودياز يادش رفته كه واسش تو تموم دنيا بودي خيلي سخته بري يكشب واسه چيدن ستاره ولي تا رسيدي اونجا ببيني روزشد دوباره خيلي سخته كه من وتو هميشه باهم بمونيم انقدعاشق كه ندونن ديوونه كدوممونيم
خيلي سخته كه دلي روبا نگات دزديده باشي وسط راه اما ازعشق،يه كمي ترسيده باشي خيلي سخته كه بدونه واسه چيزي نگراني ازخودت مي پرسي يعني،ميشه اون بره زماني؟ خيلي سخته توي پاييزباغريبي آشنا شي اما وقتي كه بهار شد يه جوري ازش جداشي خيلي سخته يه غريبه به دلت يه وقت بشينه بعد به اون بگي كه چشمات نمي خواد اونو ببينه خيلي سخته كه ببيني كسي عاشقيش دروغه چقدر از گريه اون شب،چشم تو سرش شلوغه خيلي سخته واسه اون بشكنه يه روز غرورت اون نخواد ولي بمونه هميشه سنگ صبورت خيلي سخته بودن تو واسه اون بشه عادت ديگه بوسيدن دستات واسه اون بشه عبادت خيلي سخته كه دل تو نكنه قصد تلافي تا كه بين دوپرستو نباشه هيچ اختلافي خيلي سخته اونكه ديروز واسش يه رويا بودياز يادش رفته كه واسش تو تموم دنيا بودي خيلي سخته بري يكشب واسه چيدن ستاره ولي تا رسيدي اونجا ببيني روزشد دوباره خيلي سخته كه من وتو هميشه باهم بمونيم انقدعاشق كه ندونن ديوونه كدوممونيم
باز هم در خلوت تنهایی نیمه شبم من قلم در دست میگیرم تا سُرایم قصهء عشق نهانسوز تورا تا بگریم زیر چتر شب بسوزم پای این گلواژه ها ناگهان فریاد بر میخیزد ز قلب کاغذم واژه ها با قهر میغرند کای زن دیوانه٬ ای بنشسته در سوگ دل رنجیده ات! از چه گریانی؟ چرا مینالی از یارت؟ چرا؟! بس کن ای زن یار تو درس جفا در مکتب اهریمن ناراستی آموخته! یار تو عشق تورا در سر ندارد کی خبر دارد ز سوز و ساز تو؟! آه٬ اکنون خفته او بر سینهء یاری دگر تا بنوشد جام می از دست آن دلبر که بر او خوانده از عشق دروغینش بسی افسانه ها! یار تو در سینهء دیگر نیابد آذر سوزنده ای چون عشق تو واگذار او را به خود مادر گیتی از او خواهد گرفت انتقام پا نهادن بر دل غمدیده ات را! آنکه از دیده برفت٬ از دل برفت! با چه میخواهی بجنگی؟! از ازل تا بوده است٬ این بوده است... حال بنگر درون سینه ات نیک بنگر به دل٬ ای زن! بکش دست از فریب خویشتن! نیک بنگر٬ کجا؟ کی میتوانی٬ ذره ای از آن شررهای نهانی را بیابی در دلت؟!! عشق او مرده٬ نمانده آنچه بر جا مانده یاد و خاطرش میباشد و بس! دست مهر آمیز یار دیگری باید کشد بر یاد یارت خط نابودی٬ فنا! اندکی بر خود نظر کن اینهمه زیبایی و افسونگری! مکتب « زهره » تو را آموخته این دلبری! عاشقانی راستین داری کنارت دیده بر ره دوخته تا ببینند خیره بر خود یک نگاه! آن یکی میخواهد از زر بر تنت جامه کند این یکی بر خاک راهت بوسه افشاند پیاپی آن یکی خُنیا گریست نغمه ها دارد به ساز کهنه اش از عشق پر سوز دلش وین یکی شعری سروده وصف چشمان و لبت! رو پی یاری دگر بوسه هایت را بریز بر لب یاری که دارد بحر آرامش میان بازوان و سینه اش... ناگهان میخیزم از جای٬ شتابان و هراسان! ناله های کاغذم دیگر بُرید میزنم فریاد: ای یار جفا پیشه! نمیدانی بدان! دیگر نمیخواهم تورا! من دگر دوست نمی دارم تو را! من دگر دوست نمی دارم تو را! ميناي شهر خاموش
زيباترين سلام دنيا ، طلوع خورشيد عشق است. آن را بدون غروب تقديمت ميکنم .
به تو معتاد شدم و كار آخر شد (و يا مي پنداري كه آغاز شد؟) سوزني زرين ومخدر حضور ترا در شريان هاي من مي كارد و كوبش هاي قلب بيدار مي شود.
برچسب‌ها: 1 نظرات edit post